زمزمه
چشم هایِ به رنگِ خونت را
بر پرستار خود کمی وا کن
دل من شور میزند بابا
گریههای مرا تماشا کن
گرچه بستم شکاف زخمت را
خون تازه دوباره میریزد
گرچه بر معجرم گره زده ام
لخته خون پاره پاره میریزد
بعد لبخند قاتلت بر من
تو چرا خنده میکنی بابا؟!
شب بی مادری ما را باز
این چنین زنده میکنی بابا
واژه هایی که خاطرات من است
باز تکرار میکنی هر بار
کوچهی تنگ ، خنده و هیزم
میخ در ، دود ، آتش و دیوار
مُردم از روضه خوانی ات امشب
سـوخـتـم پـای هر وصیت تو
سر شب از شکاف در دیدم
حال عباس را ز نیت تو
دست او را گرفتی و گفتی
رو سپیدم کن ای رشید علی
پیش زهرا کن آبروداری
آبرویم بخر امید علی
جان تو جان خواهرت زینب
ای علمدار کاروان حسین
حیدر بی مثال عاشورا
جان تو جان دختران حسین
نکند کودکی شود تشنه
نکند دختری زمین بخورد
نشود با تو خیمه ای بی تاب
نکند مادری زمین بخورد
دست هایت اگر زمین افتاد
نام زهرا به لب ببر جان گیر
بدنت را سپر کن و بشتاب
خم شو و مشک را به دندان گیر
دست ، وقتیکه نیست با صورت
از سر زین به خاک میافتی
غرق در تیر ای کمان ابرو
به زمین چاک چاک میافتی
مادری میرسد به بالینت
دست دارد به روی پهلویش
کـاش چشـمت نبیندش وقتی
جای یک دست مانده بر رویش
شاعر: حسن لطفی
التماس دعا
شب قدر ،شب بیدار شدن است نه فقط بیدار ماندن ، دعا کنیم که بیدار شویم